نسخۀ قدیمی استعمار
چرا فرانسه خواهان سرنگونی جمهوری عرب سوریه است ؟
تی یری میسان
Rétro-colonisation
Pourquoi la France veut-elle renverser la
République arabe syrienne ?
par Thierry Meyssan
با مرور تاریخ استعمار فرانسه در سوریه و مقایسۀ آن با سیاست رؤسای
جمهور فرانسه نیکلا سرکوزی و سپس فرانسوآ هولاند، تی یری میسان خواست برخی رهبران
فرانسه در عصر حاضر را برای استعمار مجدد سوریه افشا می کند. سیاستی قدیمی و جنایتکارانه که بیش از پیش
فرانسه را در معرض نفرت جهانیان قرار می دهد.
شبکۀ ولتر | دمشق
(سوریه) | 12 اکتبر 2015
نیکلا سرکوزی و دیوید
کامرون توافقات خانۀ لانکستر Lancaster House
(وزارت امور خارجه) را امضا می کنند. آنها یک قرن بعد عهد نامۀ استعماری سایکس
پیکو (16 مه 1916) را باززائی کردند.
امروز در صدور فراخوان برای سرنگونی جمهوری عرب
سوریه، فرانسه قدرت اصلی را تشکیل می دهد.
در حالی که کاخ سفید و کرملین مخفیانه دربارۀ چگونگی سر به نیست کردن جهاد طلبان
گفتگو می کنند، پاریس در اتهام زنی به «رژیم بشار» اصرار ورزیده و ادعا می کند که
داعش را بشار اسد به وجود آورده و به همین علت از دیدگاه رهبران فرانسه پس از حذف
دولت اسلامی، «دیکتاتوری علوی» باید سرنگون شود. دراین کارزار فرانسه رسماً از سوی
ترکیه و عربستان سعودی مورد پشتیبانی قرار می گیرد و به همین گونه، ولی مخفیانه از
حمایت اسرائیل نیز برخوردار است.
و امّا چگونه می توانیم این موضع گیری بازنده را
درک کنیم، در صورتی که فرانسه هیچ منفعت اقتصادی و سیاسی در این جنگ ندارد، و نه
تنها ایالات متحده از سازماندهی و کمک به مبارزان علیه جمهوری قطع نظر کرده بلکه
روسیه نیز گروه های جهاد طلب را به خاکستر مبدل می سازد ؟
اغلب مفسران به درستی از مناسبات شخصی رئیس جمهور
نیکلا سرکوزی با قطر به عنوان پدرخواندۀ مالی اخوان المسلمین، و مناسبات رئیس
جمهور فرانسوآ هولاند با قطر و سپس با عربستان سعودی یاد کرده اند. هر دو رئیس
جمهور در عین حال بخشی از مخارج اردوی انتخاباتی خود را توسط کمک های مالی این
کشورها تأمین نموده و از انواع و اقسام امتیازاتی که همین کشورها در اختیارشان
گذاشتند برخوردار شده اند. علاوه بر این، عربستان سعودی بخش قابل توجهی از شرکت
های کک 40 (CAC40 ) را در اختیار
دارد و خارج کردن سرمایه های سعودی می تواند خسارات اقتصادی وخیمی به فرانسه وارد سازد.
در اینجا می خواهم فرضیۀ دیگری را برای توضیح این
وضعیت مطرح کنم و به منافع استعماری بین برخی رهبران فرانسوی بپردازم. به همین علت
ضروری خواهد بود تا اندکی به گذشته بازگردیم.
عهد نامۀ سایکس پیکو
طی جنگ اوّل جهانی، امپراتوری های بریتانیا،
فرانسه و روسیه مخفیانه به توافق رسیدند که مستعمره های امپراتوری اتریش هانگری،
آلمان و عثمانی را پس از شکست آنها بین خودشان تقسیم کنند. در پایان گفتگوهای سرّی
در داونینگ استریت، مشاور وزیر جنگ و افسر ارشد « لورانس عربی » سر مارک سایکس Mark Sykes و فرستادۀ ویژۀ وزارت خارجۀ فرانسه فرانسوآ ژرژ پیکو François
George-Picot تصمیم گرفتند که استان عثمانی سوریۀ بزرگ را بین خودشان تقسیم
کنند و تزار روسیه را نیز از این موضوع مطلع ساختند.
بریتانیائی ها که
امپراتوریشان اقتصادی بود، منطقۀ نفت خیز شناخته شده در آن دوران را تصاحب کردند،
به انضمام فلسطین، برای سکنا دادن جمعیت های یهودی. سرزمین های آنها از دولت های
فلسطین، اسرائیل، اردن، عراق و کویت کنونی تشکیل می شد. در پاریس گروهی مخالف و
گروه دیگری طرفداران استعمار بودند، سرانجام فرانسه استعمار از نوع اقتصادی و سیاسی
و فرهنگی را برگزید، و سرزمین لبنان و سوریۀ کوچک را تصاحب کرد که در آن دوران
نیمی از جمعیت آن را مسیحیان تشکیل می
دادند، با آگاهی به این امر تاریخی که
فرانسه از دوران فرانسوای اوّل خود را پدرخواندۀ آنها می دانست.
سرانجام در مورد اماکن مقدس
در اورشلیم و عکا تصمیم آنها بر این اساس بود که تمام این اماکن را بین المللی
اعلام کنند. ولی در واقع، این توافقات هرگز به شکل کامل به کار بسته نشد زیرا
بریتانیائی ها سیاست های متناقضی را در پی گرفتند و بر آن شدند تا برای گسترش
سرزمین های استعماری خود یک دولت یهودی ایجاد کنند.
«دموکراسی» های بریتانیائی
و فرانسوی هرگز به شکل رسمی و عمومی دربارۀ این توافقات بحثی مطرح نکردند، زیرا در
غیر این صورت به تشویش افکار عمومی مردم بریتانیا و فرانسه دامن می زدند و
احتمالاً مخالفت عمومی را برمی انگیختند. سرانجام، توافقات سایکس پیکو توسط انقلابی
های بلشویک در آرشیو تزار روسیه کشف شد. افشای چنین عهد نامه ای خشم اعراب را
تحریک کرد ولی بریتانیائی ها و فرانسوی ها به جنب و جوش دولت های عرب واکنشی نشان
ندادند.
نظریۀ استعمار از دیدگاه
فرانسه
سیاست استعمارگر فرانسه از دوران شارل دهم
(1835-1757) با تسخیر خونبار الجزائر آغاز شد. این رویدادی که با ارزش های مردم
فرانسه هم خوانی نداشت و هرگز مورد تأیید قرار نگرفت به انقلاب ژوئیۀ 1830
انجامید.
ولی نظریۀ استعمار پس از سقوط دومین امپراتوری
فرانسه و از دست دادن آلزاس و موزل مطرح شد. دو مرد سیاسی چپ، گامبتا و ژول فری در
فقدان آزاد سازی آلزاس و موزل از چنگ رایش آلمان، پیشنهاد کردند که فرانسه می
تواند نیک بختی خود را در تسخیر سرزمین های جدید در آفریقا و آسیا جستجو کند، و با
منافع اقتصادی دست راستی ها در بهره برداری از الجزائر متحد شدند.
از آنجائی که بین انگیزۀ انحرافی تا آزاد سازی
سرزمین ملی اعتبار افتخار آمیزی وجود نداشت، دوستان گامبتا و فرای آن را با گفتار
تشویق کننده ای بسته بندی کردند. به این معنا که گفتند طمعی برای گسترش سرزمین
وجود ندارد و برآوردن بلند پروازی اقتصادی نیز در کار نیست بلکه ما در راه «آزاد سازی
ملت های تحت ستم» و «رهائی» فرهنگ های «نازل» گام بر می داریم. که ادعای خیلی
شرافتمندانه تری بنظر می رسید.
در مجلس شورای ملی و در سنا طرفداران استعمار
لابی خاصی برای دفاع از طمعکاری هایشان ایجاد کرده بودند : «حزب استعماراتی».
اصطلاح «حزب» در این مورد نباید ما را به اشتباه بیاندازد، زیرا موضوع به تشکیلات
سیاسی ارتباطی نداشت بلکه حاکی از یک جریان فکری بود که حدود سد نفر از پارلمانی
های راست و چپ را در بر می گرفت. سپس بازرگانان قدرتمند، نظامیان، جغرافیا شناسان
و مقامات عالی رتبه مانند فرانسوآ ژرژ پیکو به آنها پیوستند. اگر پیش از جنگ اوّل
جهانی فرانسوی ها در گرایش به سیاست استعماری بسیار اندک بودند، بر عکس طی دوران
بین دو جنگ شمارشان افزایش چشم گیری یافت... یعنی پس از باز پس گیری آلزاس و موزل.
حزب استعماراتی که بجز سرمایه داری کوری که در بسته بندی حقوق بشردوستانه فعال بود
سعی کرد مردم را با تظاهراتی مانند نمایشگاه کسالت بار استعماراتی سال 1931 متقاعد
سازد و سرانجام اوج خود را در جبهۀ مردمی لئون بلوم Léon Blum در سال 1936 یافت.
استعمار سوریۀ کوچک
پس از پایان جنگ و سقوط امپراتوری عثمانی، شریف
حسین از پایگاهش یعنی از دو مسجد مکه و مدینه برای اعراب اعلام استقلال کرد. او بر
اساس توافقاتش با «لورانس عربی» خود را «پادشاه اعراب» نامید، ولی فوراً از سوی انگلستان خیانت پیشه به دستور
روز فراخوانده شد.
در سال 1918، پسر او امیر فیصل دولت موقت عرب را
در دمشق تشکیل داد، در این دوران بریتانیائی ها سرگرم اشغال فلسطین بودند و
فرانسوی ها نیز در حال تصرف ساحل دریای مدیترانه به سر می بردند. ارادۀ اعراب
تشکیل دولتی واحد، دموکراتیک و مستقل بود که در عین حال تمایلات متنوع مذهبی را در
خود جای دهد.
رئیس جمهور ایالات متحده توماس وودرو ویلسون با
انگلستان پیرامون طرح مشترک برای ایجاد دولت یهودی بنای آشتی بین دو کشور را فراهم
ساخت، ولی با نظریۀ اشغال استعماری بقیۀ منطقه مخالف بود. با ترک کنفرانس ورسای،
فرانسه توسط شورای عالی بین متفقین در گردهمآئی سان رمو San Remo (19 تا 26 آوریل 1920) حق
مداخله و ادارۀ منطقۀ تحت نفوذ خود را بدست آورد. سیاست استعماری بهانۀ حقوقی نیز
داشت و آن هم این بود که باید به اهالی شامات کمک کرد تا در سقوط امپراتوری عثمانی
خود را سازماندهی کنند.
نخستین انتخابات دموکراتیک
توسط دولت موقت عرب برگزار شد. نتیجۀ انتخابات با اکثریت کنگرۀ عمومی سوری بی آن
که تمایل سیاسی مشخصی وجود داشته باشد به رؤسای قبیله تعلق گرفت، ولی اکثریت حاکم
مجلس را چهره هائی از اقلیت ملی تشکیل می داد. مجلس مشروطۀ سلطنتی و دو مجلسی را
به تصویب رساند. با اعلام مجوز قیومیت فرانسه، مردم علیه امیر فیصل قیام کردند
زیرا او تصمیم گرفته بود با فرانسوی ها و اقلیت های لبنانی که از فرانسه پشتیبانی
می کردند همکاری کند. پاریس نیروهای نظامی اش را به فرماندهی ژنرال گورو Gouraud یکی از اعضای
«حزب استعماراتی» گسیل کرد، و ملی گرایان سوری در نبرد مرجعیون شکست خوردند. از
اینجا استعمار آغاز می شود.
ژنرال گورو ابتدا لبنان را
جدا کرد — یعنی جائی که از پشتیبانی اقلیت ها برخوردار بود — و بقیه سوریه را نیز
او با تلاش برای به جان هم انداختن گروه های مذهبی و قومی اداره می کرد. پایتخت
«سوریه» به حمص منتقل شد که یک شهر کوچک سنی نشین بود و بعداً دوباره به دمشق
انتقال یافت، ولی پایگاه اصلی قدرت استعماری در لبنان و در بیروت مستقر بود. پرچم
استعمارکده در سال 1932 طراحی شد، و از سه نوار افقی تشکیل شده بود که سلسله های
خلافت فاطمیان (سبز)، بنی امیه (سفید) و عباسی (سیاه) را بازنمائی می کرد، اولی نماد
مسلمانان شیعه ، و دو رنگ دیگر نماد سنی ها. سه ستارۀ سرخ نیز نماد سه اقلیت
مسیحی، دروز و علوی بود.
فرانسه می خواست در لبنان
یک دولت مارونی ایجاد کند (مسیحی کاتولیک شرقی) زیرا مارونی ها اقتدار پاپ را به
رسمیت می شناسند، و در سوریه نیز یک دولت مسلمان ولی دائماً مسیحیان سوریه کوچک را
تحت فشار قرار می داد زیرا آنها ارتدکس بودند.
در سال 1936 چپ در فرانسه
با دولت جبهۀ مردمی به قدرت رسید و به پای گفتگو با ملی گرایان عرب رفت و به آنها
قول استقلال داد. معاون وزیر امور خارجۀ در کشور تحت الحمایۀ مراکش و با مجوز برای
مسئولیت های خاورمیانه، پی یر ویه نوPierre Viénot برای استقلال
لبنان و سوریه گفتگو کرد (همان گونه که برای تونس گفتگو کرد). معاهدۀ در پارلمان
سوریه با آرای عمومی تصویب شد، ولی هرگز لئون بلوم عضو «حزب استعماراتی» در سنا آن
را معرفی نکرد.
در همین دوران، دولت جبهۀ
مردمی تصمیم گرفت شهر انتاکیه را از سوریۀ کوچک جدا کرده و آن را به ترکیه ضمیمه
کند. و این کاری بود که در سال 1939 انجام گرفت. با چنین راه کاری بود که لئون
بلوم می خواست خودش را از شر مسیحیان ارتدکس رها کند که پاتریارش آن در انتاکیه
مستقر بود و ترک ها نیز از سرکوب آنها باز نماندند.
سرانجام، تجزیۀ فرانسه طی
جنگ دوم جهانی به نظام استعماری پایان داد. دولت قانونی فیلیپ پتن سعی کرد حقوق
استعماری را حفظ کند، ولی در سال 1941 دولت محق شارل دوگل استقلال لبنان و سوریه
را اعلام کرد.
در پایان جنگ دوم جهانی
دولت موقت جمهوری برنامۀ شورای ملی مقاومت را به اجرا گذاشت. با این وجود، «حزب
استعماراتی» با استقلال ملت های استعمار شده مخالفت کرد. در 8 مه 1945 کشتار سطیف
(در الجزائر) به فرماندهی ژنرال ریمون دووال Raymond Duval و کشتار دمشق
به فرماندهی ژنرال فرناند اولیو Fernand Olive برگ دیگری ازتاریخ استعمار را بخون آغشته ساخت. شهر توسط
هواپیماهای فرانسوی طی دو روز بمباران شد. بخش بزرگی از بازار قدیمی به ویرانه بدل
گشت. عمارت کنگرۀ خلق سوریه نیز بمباران شد.
بلند پروازی استعماری
فرانسه در سوریه از سال 2011
نیکلا سرکوزی بشار اسد
همقطار سوری خود را برای شرکت در بزرگداشت 14 ژوئیۀ 2008 و بزرگداشت پیشرفت های
دموکراتیک ، به شانزه لیزه دعوت کرده بود، با ایالات متحده و انگلستان نیز دربارۀ
ترسیم مجدد « خاورمیانۀ بزرگ » در 10-2009 به گفتگو نشست. وزیر امور خارجه هیلاری
کلینتون او را برای راه اندازی طرح استعماری فرانسه و انگلستان به هدایت ایالات
متحده متقاعد ساخت، این نظریۀ « رهبر از حیاط پشتی » نام دارد.
در 2 نوامبر 2010 — یعنی
پیش از « بهار عرب » — فرانسه و انگلستان پرونده هائی را که به نام لانکستر هاووس Lancaster House
شهرت دارد را امضا کردند. اگر بخش رسمی نشان می دهد که دو دولت نیروهای خیزشی خود
را(یعنی نیروهای استعماری شان) به اشتراک می گذارند، بخش سرّی توافقاتشان نشان می
دهد که در 21 مارس 2011 حمله به لیبی و سوریه را آماده کرده بودند. می دانیم که
فرانسه دو روز پیش از موعد با عجله و برای جلو زدن از رقیب به لیبی حمله کرد که
موجب خشم انگلیسی ها شد. ولی بر عکس، حمله به سوریه هرگز صورت نگرفت زیرا رهبریت
از حیاط پشتی، ایالات متحده نظرش را عوض کرده بود.
توافقات لانکستر هاووس از سوی فرانسه توسط آلن
ژوپه و ژنرال بنوآ پوگا یکی از طرفداران پر و پا قرص استعمار انجام گرفته بود.
در 29 ژوئیۀ 2011، فرانسه ارتش آزاد سوریه
(همانهائی که به میانه رو یا معتدل شهرت دارند) را ایجاد کرد. خلاف بیانیۀ رسمی
فرماندۀ آن سرهنگ ریاض اسد، نخستین عناصر آن اهل سوریه نیستند بلکه از اعضای
القاعدۀ شاخۀ لیبی می باشند. ریاض اسد تنها نقش پوشش را برای نسخۀ سوری ایفا می
کند. او را به این علت برگزیدند که هم نام بشار اسد است ولی با او هیچ نسبت خویشاوندی
ندارد. با این وجود گرچه نام این دو به زبان عرب به شکل مشابهی نوشته نمی شود، ولی
رسانه های آتلانتیست این نام را نشانه ای از « نخستین گریز ها در بطن رژیم » تخمین
زده اند.
ارتش آزاد سوریه توسط لژیونرهای فرانسوی آموزش
دیده و سازماندهی شده است. این لژیونرها را از یگا نهایشان جدا کرده اند تا
مستقیماٌ در خدمت الیزه و ژنرال بنوآ پوگا قرار گیرند، گرچه این ژنرال از حضور
رئیس جمهور سرکوزی محروم مانده است. در مورد پرچم ارتش آزاد سوریه باید یادآور شوم
که این پرچم همان پرچم دوران استعمار فرانسه است.
در حال حاضر، ارتش آزاد سوریه که در خدمت دائمی
به سر برد وجود خارجی ندارد، ولی مارک آن برای عملیاتی که الیزه تدارک می بیند و
توسط مزدوران مسلح از بین گروه های مسلح دیگر به اجرا گذاشته می شود به کار می
برند.
فرانسه روی تفکیک جهاد طلبان « معتدل » و دیگر
گروه های « افراطی » پافشاری می کند ولی در واقع هیچ تفاوتی بین افراد و رفتار این
دو گروه وجود ندارد. ارتش آزاد سوریه فعالیت هایش را با کشتار همجنس گرایان آغاز
کرد، آنها را از بالای ساختمان ها به پائین پرتاب می کرد. همین ارتش آزاد سوریه
بود که ویدئوی صحنۀ آدم خوری یکی از رهبرانش را منتشر کرد که قلب یا کبد یک سرباز
سوری را به دندان می کشید. تنها تفاوت معتدل و افراطی در پرچم آنها است : پرچم
دوران استعمار فرانسه و پرچم جهاد.
از آغاز سال 2012، لژیونرهای فرانسوی 3000 مبارز
ارتش آزاد سوریه را در حمص همراهی می کنند تا از این شهر که پایتخت قدیمی استعمار
فرانسه است یک «پایتخت انقلابی» بسازند. آنها در محله های جدید باب عمرو سنگر می
گیرند و امارات اسلامی را فریاد می زنند. یک دادگاه انقلابی از سوی همین ارتش آزاد
سوریه تشکیل شد و 150 نفر از اهالی را که در خانه هایشان مانده بودند به مرگ محکوم
کردند و در میدان شهر در برابر دیدگان عمومی سر بریدند. ارتش آزاد سوریه توانست طی
یک ماه محاصره مقاومت کند زیرا فرانسه موشک ضد تانک میلان در اختیارشان قرار داده
بود.
وقتی رئیس جمهور فرانسوآ هولاند در سال 2012 جنگ علیه سوریه را دوباره راه اندازی کرد
فرماندۀ مرکز فرماندهی محروم از پیشینیانش، ژنرال بنوآ پوگا را حفظ کرد (موضوعی که
در تاریخ فرانسه بی بدیل است). او دوباره صرف و نحو و حرکات استعمارگران را مد روز
ساخت. بر این اساس، اعلام کرد که جمهوری عرب سوریه یک «دیکتاتور خون ریز» بوده (در
نتیجه باید « مردم ستم دیده را نجات دهیم ») و قدرت حاکم توسط اقلیت علوی قصب شده
است ( پس باید برای نجات سوری ها از چنگ این فرقۀ خوفناک بشتابیم). او پناهندگان
سوری در اروپا را از شرکت در انتخاباتی که در سوریه برگزار شده بود منع کرد و بجای
آنها تصمیم گرفت که شورای ملی سوریه ( انتخاب نشده) نمایندۀ قانونی آنها باشد.
وزیر امور خارجۀ او، لوران فبیوس نیز در مورد رئیس جمهوری که به شکل دموکراتیک
برگزیده شده بود گفت : بشار اسد « شایستۀ ادامۀ زندگی روی کرۀ زمین نیست ».
بیانیه های والری
ژیسکاردستن
27 سپتامبر گذشته، رئیس جمهور قدیمی والری
ژیسکاردستن با روزنامۀ Le
Parisien/Aujourd’hui en France مصاحبه
ای داشت و دربارۀ پناهندگان و مداخلۀ روسیه علیه تروریست ها در سوریه گفت : « من
به احتمال کسب مجوز در مورد سوریه از سازمان ملل متحد فکر می کنم، برای مدت پنج
سال ».
سازمان ملل متحد از تاریخ بنیانگذاری خود هیچ
مجوزی حقوقی از این دست صادر نکرده است. همین جملۀ ساده طرح سیاه استعماری را
آشکار می سازد. و هرگز هیچ رهبر فرانسوی رسماً بلند پروازی استعماری را دست کم از
تاریخ استقلال الجزائر در 53 سال گذشته، رسماً مطرح نکرده بود.
آنچه در اینجا گفتنی بنظر می رسد یادآوری این
واقعه است که ژانویو خواهر فرانسوآ ژرژ پیکو (در توافقات سایکس پیکو) با سناتور ژک
باردو Jacques bardoux ازدواج کرد (عضو حزب استعماراتی). دختر آنها مای باردو May Bardoux به نوبت خود با
رئیس شرکت مالی فرانسوی و استعماری ازدواج کرد، ادموند ژیسکاردستن، پدر رئیس جمهور
قدیمی فرانسه.
در نتیجه، راه حل مسئلۀ
سوریه به گفتۀ نوۀ مردی که با بریتانیائی ها مجوز قیومیت فرانسه در سوریه را
معامله کرد، استعمار مجدد این کشور است.
لینک متن اصلی در شبکۀ ولتر :
ترجمه توسط حمید محوی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر