۱۳۹۰ مهر ۱۲, سه‌شنبه

بحران ميان جنگ و شورش



بحران ميان جنگ و شورش
تزهائی در باره شورش مصر و جنگ داخلی در ليبی برگردان ناهيد جعفرپور


Gerhard Hanloser
linksnet
شورش های مرتبط به بحران جهانی روندی هستند که قطعا هنوز چشم اندازی برای پيشرفتشان وجود ندارد. حوادث در مصر و ليبی دونمونه کاملا متفاوت برای اثبات اين ادعاست.
گرهارد هانلوزر به خواهش رسانه آلمانی " آکسيون مستقيم"تزهائی را در رابطه با حوادث مصر و ليبی فرموله نموده است. طبيعتا برای بررسی و تجزيه و تحليل اين حوادث هنوز بسيار زود است به اين لحاظ اين تزها را می توان بعنوان درک مقدماتی از اين وقايع برداشت نمود. اما با اين وجود اين تز ها می توانند ابزاری باشند که توسط آن بتوانيم روند تعارضات متفاوت را درک نموده و بهتر در باره آن بحث و گفتگو نمائيم.

تزهای مقدماتی در باره شورش مصر

1/ انقلاب در دنيای مجازی صورت نمی پذيرد. بلکه برای تحقق اين امر مردم بايد در شهرها و مراکز مهم پرتحرک و ميدان های سمبوليک ( مثل ميدان تحرير)جمع شوند و از ايده انقلاب دفاع نمايند. بدون حضور قدرتمند و مبارزات پهنه جامعه که بتوانند به يکديگر اعتماد نموده و در مبارزه و سازماندهی و رنج در هم آميزند، به هيچ وجه يک نظم قديمی سرنگون نخواهد شد.

2/ موضوع بر سر بيشتر از آزادی و دمکراسی است. پيش زمينه شورش ها همچنين گرانی مواد عذائي، تورم جهاني، بحران بی شانسی و بی چشم اندازی نيروی جوان است. بر خلاف تصويری که رسانه ها دادند کارگران در روند اين شورش ها نقش مهمی را بازی نمودند. ارتش مصر زمانی که کارگران وارد صحنه شدند و اعتصابات آغاز گشت، به خروج مبارک اقدام نمود.

3/ هيچ آگريپا منينوسی وجود نداشت که مردم را بر عليه دولت سازماندهی کند. البرادی هم در اين شورش نقشی نداشت. همچنين اخوان المسلمين هم محرک اين شورش نبود. زيرا که هيچگاه صاحبان قدرت اجازه ندادند تا چهره ای تاريخی قدرت بگيرد. يعنی اينکه لنين مصری وجود ندارد. البته اين مسئله هم دليلی برای خوشحالی يک چپ غيردگماتيک نيست. زيرا که بجای شوراهای مردمي، شورای نظامی " موقت" سازماندهی شد. اين شورای موقت حامل انتقال قدرت نيست بلکه خود قدرت است. بيخود نيست که تانک های ت ـ 62 روسی در اولين فاز حرکت مردم در مقابل ميدان اشغال شده مستقر شدند تا مردم را از ميدان بيرون کنند. در واقع در حال حاضرهم اين تانک ها هستند که حکومت می کنند: ديکتاتور نظامی شکنجه ميکند، ستم می کند و کشتار می کند.

4/ پايان مبارک و آغاز بازسازی.اينکهکدام شکل از توسعه در مصر صورت می پذيرد، نامشخص تر از آنچيزی است که نيروهای بنيادگرای مستبد آرزو دارند اما همچنين نامشخص تر از آنی است که دمکرات های خواهان رفرم آرزو دارند. برای ما ـ چپ های غير دگم معتقد به مبارزه طبقاتی ـ هم هنوز همه چيز باز است: آگاهی طبقاتی نيروها در شرايط کنونی هنوز ضعيف است و آنقدر قوی نيست که بتوان برنامه ای برای جهانی ديگر خارج از حاکميت سرمايه داری فراخواند. فرايندهای" انفتاح"، پرداختن به سرمايه داري، می تواند در سطحی کاملا جدا انجام پذيرد. همچنين روشن نيستکه فرقه های مذهبی جائی محکم در جبهه ضد انقلاب برای خود دست و پا نکنند و از اين طريق از پائين به نيروی شورش حمله ور نشده و آن را از داخل منهدم نسازند.

5/ زرق و برق و رنج رسانه ها.کامپيوتر و اينترنت مردم را در شبکه های خود جای داد و به هم وصل نمود اما به آنها آراء روشن سياسی نداد. درپراوادی جديد يعنی " تلويزيون الجزيزه" هم حقيقت گفته نشد. بسياری از رسانه های غربی عکس های شورش را نشان دادند اما همزمان از طريق تشابه تاريخی (1989) تصويری تحريف شده از ماجرا را ارائه نمودند.

6/ و جنگ ابدی خاورميانه.حکمروايان بر نوارغربی و نوارغزه همچنين به دلائل روشن علاقه ای به گسترش جرقه شورش نداشتند بنابرايندر ابتدا در قلمرو خود مانع منابع مستقيم با شورش شدند و سپسانتخابات (توسط حماس) انجام پذيرفت و اين مسئله به جبهه "مردم عرب ضد اسرائيل" نسبت داده شد. بدين صورت نه تنهاتصويرغير واقعی از يک دشمنی قديمی بر عليه شورش عمومی بخاطر "شرايط زندگی غير قابل تحمل" نشان داده شد بلکه به ضعف های شورش مصر پرداخته شد وآنهم زمانی که مبارک تنها و در مرحله نخست بعنوان همکار اسرائيل و آمريکا مورد حمله قرار گرفت. عکس اين مسئله استدلال اعلام خطر احتمالی سياست خارجی اسرائيل و استفاده ابزاری از اين مسئله که نظم قديم را نبايد سريعا سرنگون نمود، بود.
اعتراضات در اسرائيل بر عليه قيمت بالای مواد غذائی و بخصوص بالا رفتن اجاره مسکن مسير ديگری را نشان می دهند. اسرائيل به شورش ها متصل می شود. " از زمين زراعی بايد آموخت" شعاری بود که از سوی صيهونيست های اوليه که زود هم از بين رفتند، اعلام شد. آنهم زمانی که بسياری از مهاجرين يهودی هنوز سوسياليست بودند و بعنوان کارگر و دهقان می خواستند ملت خويش را تشکيل دهند. اکنون اما عرب ها و يهوديان اسرائيل درست بمانند جوانان اسپانيائی از بيداری عربی می آموزند. کارگران ـ دهقانان ـ هيچ جا ديگر ملت گزينه نيست. در سطوح جهانی مشکلات اجتماعی و تمايل به زندگی بهتر موضوعيت يافته است.

تزهای مقدماتی در باره جنگ داخلی در ليبی

1/ جنون غنيمت چرب. در ليبی شرايط انقلابی سريعا به يک آزمايش قدرت و يک مبارزه دفاعی خونين تبديل شد. چه قزافی و چه اپوزيسيونش با مبارزه برای تقسيم کشور هم نظربودند: قدرت ناشی از استفاده از لوله تفنگ.

2/ يک خوک بيشتر. قرافی در حقيقت راه مقابل ديگر خوک های امپرياليسم را می رفت. طالبان و يا صدام در ابتدا از سوی غرب پذيرفته و پشتيبانی شدند و بعد با اين دو جنگ شد. درست بر عکس راه قزافی: وی با مبارزات ضد امپرياليستی شروع کرد و رسما وارث ضد فاشيسم و ضد کلونياليسم شد اما بعد برای يک انشعاب نژادپرستانه جامعه ليبی تلاش کرد. او سال های سال يکی از دولتمردانی بود که دشمنی با نيمکره جنوبی داشت و کسی بود که تروريست ها را شکار ميکرد. بخاطر فرصت طلبی و حفظ قدرتش در کنار قدرت های امپرياليستی از " مبارزه بر عليه ترور" دفاع می کرد. وی بشکرانه درآمدهای نفتی و منافع امنيتی ای و نياز های کنترل مهاجرت از غرب، سرمايه بيحدی حاصل نمود.

3/ جنگ خوب برای ايجاد هياهو.دلقک بازی و نمايش. قزافی مستبد ترين حاکم عربی است. او دقيقا همان چيزی است که سارکوزی نياز دارد تا بدان وسيله بتواند تصويری را که از او در جهان عرب باقی مانده است محو نمايد. در واقع در اين هياهو حافظه تاريخی به فراموشی سپرده ميشود. شريک تجاری ديروز می تواند دشمن درجه يک فردا باشد. همه در اين بازی و نمايش نقش خود را خوب بازی می کنند: دارو دسته سمپاتيک و دلسوز شورشي، مستبد خونخوار با وابستگيهای خانوادگی و ژنرال های با پيشنهاد های بشردوستانه. همه چيز شاهد و مهيا است. حلقه های فيلم که واقعيت را نشان ميدهند بسرعت پاک ميشوند: حملات نژاد پرستانه به سياه پوستان توسط شعار های مذهبی از سوی شورشيان، پيشنهاد آتش بس و مذاکره از سوی قزافي، ناتوی مرگبار که بار ديگر حقوق ملت ها را به کثافت می کشاند، همه بروشنی جانبداری از يک جنگ داخلی بود.

4/ جبهه ضد فاشيسم. متخاصمين برای اينکه بتوانند به طبل های جنگ بکوبند هيچ چيزی بيشتر از آنچه برای جنگ داخلی اسپانيا انجام گرفت، نياز نداشتند: مماشات، راه های استثنائي، مونيخ ـ اينها تنها واژه هائی بودند برای تدارک اين جنگ پيش بينی شده. طلسم گذشته در اين تصوير جديد جای محکمی داشت. درس هائی که بايد گرفته ميشد همواره نقطه توجه اش توافقات روی غنيمت های فاتحين اين جنگ بود. هيچگاه به تجربيات و رنج های کسانی که در گذشته مغلوب شدند فکر نشد. صدام حسين می بايست حداقل هيتلر جديد بشود، در يوگسلاوی ميبايست حداقل محل صحنه های آشويتس دوباره کشف شود و جنگ داخلی در ليبی ميبايست حداقل بروشنی با جبهه های ضد فاشيستی/فاشيستی 1936جور در بيايد. چرا؟ برای اينکه جنگ همواره بالاترين تجهيز عمومی را نياز دارد. در واقع دراينجا کاری که انجام ميشود به ناسيوناليسم ربطی ندارد بلکه با درس گرفتن از گذشته يعنی اين بازی اخلاقی دولت ضد فاشيستی در مقابل دولت فاشيستی است.

5/ جنگ ضدانقلابی. جنگ ناتو در ليبی بخشی از جنگ ضد انقلابی بر عليه خيزش های عربی است. قيام قدرتمند مردم تونس و مصر، ليبی را در يک جنگ داخلی سخت با دخالت نيروهای خارجی و دستکاری های بسيار و تعداد بسيار کشته قرار داد. رژيم های مستبد عربی مثل امارات عربي، سعودي، دارو ودسته حاکمانی که کارگران خارجی را استعمار می کنند و زنان را به بردگی می فروشند و درآمدهای نفت را بالا می کشند، ناتو را برای مجازات قزافی تحت فشار قرار دادند. چرا؟ زيرا که در سايه جنگ شاهان، اميران و سلطان ها می توانستند حکومت خويش را ثبات دهند. عربستان سعودی دخالت نظامی در بحرين نمود و امارات متحد عربی به استخدام مزدور برای تشکيل ضد شورش پرداخت. در يمن و سوريه به مردم تيراندازی شد. قزافی ( و تنها قزافی) مجازات شد آنهم برای کارهائی که ديگر دولتمردان انجام می دهند و بدون مجازات همواره به قتل و سرکوب و... ادامه می دهند. اگر داويد کامرون اعلام نمود:
This has not been our revolution, but we can be proud that we have played our part
بنا بر اين برای طولانی مدت بايد حساب کرد که اين دکترين جنگ برای " دخالت های بشردوستانه" همچنان ادامه خواهد يافت. همچنين وابستگی گسترده نظامی به ناتو بخاطر سرنگونی قزافی خود فرايند رهائی وعدم وابستگی ليبی را پيچيده و دچار خلل کرده است.

6/ معيارها. آيا بايد نقد های موجود بر مبنی حقوق کلاسيک ملت ها باشد؟ شايد اين حقوق پايه ای کلاسيک خواست های امپرياليستی را محدود سازند. شايد هم قوانين استفاده از خشونت بين دولت ها را دچار خلل سازد. اما حقوق ملت ها خارجاز معيار حاکميت مليهيچ مفهومی ندارد. در اينجا دولت موضوع است. برای ارزيابی سياست جهانی هيچ کسی بهتر از مارکس نظريه نداد: بطور راديکال بايد در مقابل تمامی مناسباتی قرار گرفت که در آن انسان، حقير شده، خوار شده و موجودی برده است!

هیچ نظری موجود نیست: