« زوزه یِ گرگ »
در این هوایِ بسته یِ حُزن آلود
در این فضایِ خسته یِ بی مقصود
در این دیارِ سیه روز پُر جنجال
که داروغه به میخ کشیده است
نمایِ هر آمال
در این دیارِ کهن !
که مرغِ عشق
به یُمنِ «ایمان» در بند است
و لب هایِ تو
بی قرار
در انتظارِ یک لبخند است
گوش فرا ده عزیزم !
که چه ناهنجار
ناقوسِ زوزه یِ یک گُرگ می آید
آه که این نوا چه آشناست
این همان گًُرگِ خونخوارِ بی حیاست
این همان گُرگِ خانمانسوزِ جنوبِ آمریکاست
این همان گُرگ درنده خویِ آفریقاست
این همان گُرگِ سالیانِ پیشین است
این همان گُرگِ نابکار
در ویتنامِ هوشی مین است
این همان گُرگی است
که زایٌید گُرگِ داعش را
و آواره کرد
شورِ مستی ها
روحِ رامش را
این همان گُرگِ خفته بر شادی است
این همان گُرگِ دریده آزادی است
این همان گُرگی است
که پیوسته میدَرَد عُرف و منطق را
همان گُرگِ منحوس
که به آتش کشید
نهالِ مصدق را
آری به هوش باش ای نازنین !
این همان گُرگ است
همان ناخلف
که زوزه اش سروشِ « انسانی» است
همان گُرگ
که دستِ خونین اش
در آستینِ عبایِ «کاشانی » است
همان گُرگ که آنروز
سرود عشق را بر دار کرد
و راه را
بر دورخِ امروز هموار کرد
17.05.2019
۱۳۹۸ اردیبهشت ۲۹, یکشنبه
« زوزه یِ گرگ »
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر