۱۳۹۵ آبان ۴, سه‌شنبه

نقش ایالات متحده و ناتو در مناسبات اتحادیۀ اروپا و چین


گاهنامۀ هنر و مبارزه

24 اکتبر 2016

 

نقش ایالات متحده و ناتو

در مناسبات اتحادیۀ اروپا و چین

نوشتۀ مانلیو دینوچی

عضو آکادمی مارکسیست در آکادمی علوم انسانی چین، انجمن سیاسی و فرهنگی مارکس بیست و یکم...

مرکز مطالعات جهانی سازی. 21 اکتبر 2016

 






فوراً به گره مسئله می پردازم. فکر می کنم که نمی توانیم از مناسبات بین اتحادیۀ اروپا و چین حرف بزنیم بی آن که نفوذ ایالات متحده با اتکا به حضور مستقیم ناتو در اتحادیه اروپا  را مد نظر قرار ندهیم.
امروز 22 از 28 کشور در اتحادیۀ اروپا (از تاریخ خروج بریتانیا از اتحادۀ اروپا 21 از 27 کشور) با بیش از %90 از جمعیت اتحادیه زیر پوشش ناتو به سر می برند که از سوی اتحادۀ اروپا به مثابه «بنیاد دفاع جمعی» به رسمیت شناخته شده است. و همانگونه که می دانیم ناتو نیز به فرماندهی ایالات متحدۀ آمریکا عمل می کند : فرماندهی ارشد متفقین در اروپا نیز همیشه از سوی رئیس جمهور ایالات متحدۀ آمریکا و دیگر مراکز فرماندهی کلیدی که جملگی در دست ایالات متحده است انتخاب می شود. در نتیجه سیاست خارجی و نظامی اتحادیۀ اروپا و بزرگترین قدرتهای اروپائی به شکل بنیادی تابع استراتژی ایالات متحده هستند.
این استراتژی در دوران فروپاشی اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی که به تغییر وضعیت جهانی انجامید به روشنی در پرونده های رسمی اعلام شده است.
در سال 1991 کاخ سفید در امنیت استراتژی ملی در ایالات متحده  National Security Strategy of the United States  اعلام کرد : «ایالات متحده یگانه کشوری ست که با قدرت و نفوذ در همۀ عرصه های سیاسی، اقتصادی و نظامی دارای بُ رد جهانی می باشد» .
در سال 1992 پنتاگون ( در Defense Planning Guidance) تأکید کرد : « نخستین هدف ما جلوگیری از ظهور هر قدرتی در مناطقی ست که منابع آن برای تشکل قدرت جهانی کفایت می کند. این مناطق عبارتند از اروپای غربی، آسیای شرقی، سرزمین های شوروی سابق و آسیای جنوب غربی ».

در سال 2001، یک هفته پیش از جنگ ایالات متحده و ناتو علیه افغانستان، در گزارشی که در مجلۀ Quadrennial Defense Review منتشر شد، پنتاگون در مورد نخستین زمینۀ استراتژیک مهم و درجۀ یک خود در رویاروئی با روسیه و چین اعلام داشت : « این امکان وجود دارد که در منطقه رقیب نظامی با منابع سرشار ظهور کند. نیروهای نظامی ما باید قابلیت تحمیل خواست ایالات متحده را بر هر رقیبی حفظ کنند، از جمله دولتها و گروه های غیر دولتی به شکلی که قادر باشند رژیم دولت رقیب را تغییر دهند یا سرزمینشان را متصرف شوند، و این روند تا جائی که اهداف استراتژیک ایالات متحده به نتیجه رسد باید ادامه یابد ».
بر پایۀ این استراتژی، ناتو به فرماندهی ایالات متحدۀ آمریکا به جبهۀ شرقی حمله کرد : پس از تخریب فدراسیون یوگوسلاوی با مداخلۀ نظامی، از سال 1999 تا امروز همۀ کشورهای پیمان ورشوی سابق را بلعید و به زودی کشورهای دیگر را نیز خواهد بلیعد (گرجستان و اوکراین)، و پایگاهها و نیروها از جمله جنگ افزارهای هسته ای اش را در نزدیکی مرز روسیه مستقر کرد. هم زمان در جبهۀ جنوبی در پیوند تنگاتنگ با جبهۀ شرقی، ناتو به فرماندهی ایالات متحدۀ آمریکا با مداخلۀ نظامی رژیم لیبی را تخریب کرد و کوشید تا همین سرنوشت را برای سوریه رقم بزند.
ایالات متحدۀ آمریکا و ناتو به بحران اوکراین دامن زد و روسیه را متهم کرد که گوئی می خواهد امنیت اروپا را مختل کند، و با این ترفند اروپا را به جنگ سرد تازه ای سوق داد (به بهای اقتصاد اروپائی ها که مجازات هایشان علیه روسیه بجز خسارت نتیجۀ دیگری برای آنها نداشته). روشن است که واشنگتن مناسبات اقتصادی روسیه و اتحادیۀ اروپا را برای منافع ایالات متحدۀ آمریکا مضر می دانست. بر مبنای همین استراتژی بود که ایالات متحدۀ آمریکا علیه چین نیروهایش را بیش از پیش به آسیای اقیانوس آرام منتقل کرد. نیروی دریائی آمریکا اعلام کرد که تا 2020 در این منطقه %60 از نیروی دریائی و هوائی اش را متمرکز خواهد کرد.
استراتژی ایالات متحدۀ آمریکا روی دریای جنوبی چین متمرکز شد و دریاسالارهاریس Harris فرماندۀ نیروی دریائی آمریکا در اقیانوس آرام اهمیت آن را چنین تعریف کرد : در اینجاست که بازرگانی دریائی به ارزش 5 هزار میلیارد دلار در سال جریان دارد، از جمله %25 صادرات جهانی نفت و %50 گاز طبیعی. ایالات متحدۀ آمریکا می خواهد این راه آبی را به نام همان استراتژی که دریاسالار هاریس از آن یاد کرده در تسلط خود بگیرد، یعنی به نام « آزادی در کشتیرانی برای حفظ شیوۀ زندگی ما در ایالات متحدۀ آمریکا امری بنیادی ست »، با  متهم کردن چین « به حرکات خشونت آمیز در دریای جنوبی چین، مشابه روسیه در کریمه ». برای تضمین این امر بنیادی ناوگان ایالات متحده در دریای جنوبی چین گشت می زند. بدنبال ایالات متحده بزرگترین قدرتهای اروپائی نیز روانه شده اند : در ژوئیۀ گذشته فرانسه اتحادیۀ اروپا را برای « همآهنگ سازی گشت ناوگان دریائی در  دریای جنوبی چین فراخواند تا حضور دائمی و قابل رؤیتشان را در آبهائی تضمین کنند که چین به شکل غیر قانونی مطالبه و مصادره کرده است ».
در حالی که ایالات متحده در کرۀ جنوبی سامانه های « ضد موشکی » مستقر می کند، گرچه از هم اکنون می تواند  موشکهای هسته ای اش را شلیک کند، که مشابه موشکهائی است که در رومانی مستقر کرده و همین نوع موشکها را نیز  به زودی در لهستان مستقر خواهد کرد، به این کلکسیون این باید موشکهای هسته ای دریا پایه در مدیترانه را نیز اضافه کنیم. استولتنبرگ Stoltenberg فرماندۀ کل ناتو روز 6 اکتبر در بروکسل از وزیر امور خارجۀ کرۀ جنوبی استقبال به عمل آورد تا « همکاری ناتو را با سئول تقویت کند ».
این رویدادها و مانند اینها نشان می دهد که در اروپا و آسیا همین استراتژی در شرف تکوین است. این تلاش نهائی ایالات متحده و دیگر قدرتهای غربی برای حفظ برتری اقتصادی، سیاسی و نظامی در جهانی ست که در حال حاضر قویاً در حال تحول به سر می برد و شاهد پیدایش دولتها و جوامع و قدرتهای نوین است. سازمان همکاری شانگهای که با توافق استراتژیک چین و روسیه بنیانگذاری شد، دارای منابع و با قابلیت کار برای ایجاد بزرگترین تحولات اقتصادی در سطح جهانی می باشد. سازمان شانگهای و بریکس می توانند با سازمانهای مالی خودشان تا حدود بسیار گسترده ای از بانک جهانی و صندوق بین المللی پول که طی 70 سال به ایالات متحده و قدرتهای غربی اجازه داد که با وامهای سنگین و دیگر ابزاکارهای مالی به کشورهای مقروض بر اقتصاد جهان فرمانروائی کنند. سازمانهای نوین در عین حال می توانند مبادلات بازرگانی را دلار زدائی و بر این پایه امکان انتقال قرض های ایالات متحدۀ آمریکا  را به دیگر کشورها متوقف کنند. چنانکه می دانیم انتقال قرض ایالات متحده به دیگر کشورها با چاپ پول کاغذی به مثابه پول بین المللی حاکم انجام می گیرد.
برای حفظ برتری، بیش از پیش متزلزل، ایالات متحده نه فقط از نیروی نظامی بلکه از جنگ افزارهای دیگری نیز استفاده می کند که خیلی مؤثرترند.
نخستین جنگ افزار : نامبرده « توافقات مربوط به مبادلات آزاد»، مانند «پیمان بازرگانی و سرمایه گذاری فرا آتلانتیک» (TTIP ) بین ایالات متحده و اتحادیۀ اروپا و «پیمان فرا اقیانوس آرام» است که هدف آن نه فقط اقتصادی بلکه جغرافیای سیاسی و جغرافیای استراتژیک نیز می باشد. به همین علت هیلاری کلینتون همکاری ایالات متحدۀ آمریکا و اتحادیۀ اروپا را «بزرگترین هدف استراتژیک برای پیمان فرا آتلانتیک» معرفی کرد، که می بایستی با راه اندازی «ناتوی اقتصادی» انجام پذیرد که ناتوی سیاسی و نظامی را نیز در بر می گیرد. طرح روشن است : تشکیل بلوک سیاسی، اقتصادی و نظامی بین ایالات متحدۀ آمریکا و اتحادیۀ اروپا البته به فرماندهی ایالات متحدۀ آمریکا که باید از بلند پروازیهای اورآسیا بر اساس همکاری بین چین و روسیه، بریکس، ایران و هر کشور دیگری که بخواهد از فرمانروائی غرب بگریزد جلوگیری کند. از آنجائی که گفتگوهای «پیمان بازرگانی و سرمایه گذاری فرا آتلانتیک» (TTIP ) به دلیل اختلاف منافع و اپوزیسیون گستردۀ در اروپا به سختی پیش می رود، در حال حاضر با « پیمان اقتصادی و بازرگانی جهانی» (CETA) بین کانادا و اتحادیۀ اروپا دور زده اند : یعنی پیمان بازرگانی و سرمایه گذاری فرا آتلانتیک استتار شده زیرا کانادا عضو پیمان مبادلات آزاد در آمریکای شمالی (NAFTA ) است. اتحادیۀ اروپا  پیمان اقتصادی و بازرگانی جهانی  (CETA) را احتمالاً در 27 اکتبر آینده طی دیدار نخست وزیر کانادا ترودو  Trudeau از بروکسل امضا خواهد کرد.
دومین جنگ افزار : نفوذ در کشورهای هدف گیری شده برای تخریب درونی. با اتکا به نقاط ضعفی که هر کشوری می تواند به درجات مختلف داشته باشد : بزهکاری، حرص پول، بلند پروازی بیمارناک برای کسب قدرت سیاسی، جدا طلبی ساختگی از سوی گروه های صاحب مقام محلی، تعصب مذهبی، ضعف توده ها در مقابل عوام فریبی سیاسی. و به همینگونه در برخی موارد با اتکا به نارضایتی قابل توجیه مردم از رفتار دولتهایشان. ابزار نفوذ : به اصطلاح «سازمانهای غیر دولتی» که در واقع نام اصلی آن دست بلند وزارت امور خارجۀ آمریکا و سازمان سیا می باشد. این سازمان امکانات مالی عظیمی در اختیار دارد و همان سازمانی ست که «انقلاب های رنگی» را در اروپای شرقی سازماندهی کرد، و حتا همین عملیات را با نام «چتر انقلابی» در هونگ کونگ راه اندازی کردند و هدفشان این بود که جنبش مشابهی را در دیگرمناطق چین گسترش دهند، یعنی مناطقی که ساکنان آن از اقلیت های قومی تشکیل شده است. همین سازمانها در آمریکای لاتین با هدف اولیه برای شوراندن مؤسسات دموکراتیک برزیل بر آن بودند تا بریکس را از درون مین گذاری کنند. این سازمانها ابزارکار همان استراتژی هستند : گروه های تروریست، از نوع مسلح که وارد لیبی و سوریه شدند تا تخم هرج و مرج را بکارند و دولت را سرنگون کنند، جزئی از همین استراتژی بوده و هستند.
سومین جنگ افزار : عملیات روانی. پنتاگون راه اندازی عملیات روانی در فراسوی شبکه های رسانه های همگانی در جهان را چنین تعریف کرده است : « عملیات طراحی شده به هدف نفوذ از طریق اطلاعات تعیین شده باید احساسات و انگیزه ها خاصی را در افکار عمومی، سازمانها و دولتهای خارجی تشویق کند تا رفتارهای مساعد برای اهداف از پیش تعیین شده را تقویت کند ». با اینگونه عملیات روانی که رسانه های جمعی را به خدمت می گیرد، افکار عمومی را برای بر پا کردن جنگ آماده می کنند، بر این پایه روسیه را مسئول تنش در اروپا و چین را نیز مسئول تنش در آسیا جلوه می دهند، علاوه بر این هر دو را به «نقض حقوق بشر» متهم می کنند.
آخرین نکته : در سالهای 60 وقتی با همسرم در پکن برای انتشار یک مجلۀ چینی به زبان ایتالیائی کار می کردم، به کسب تجربه ای آموزنده و بنیادی نائل آمدم. در آن دوران که 15 سال بیشتر از آزادی چین از شرایط استعماری و نیمه استعماری و نیمه فئودالی نگذشته بود، کاملاً در انزوا به سر می برد و هنوز به مثابه دولت حاکم نه از سوی غرب و نه از سوی سازمان ملل متحد به رسمیت شناخته نشده بود. آنچه از این دوران در ذهن من به یادگار مانده، قابلیت پایداری و آگاهی این ملت است که در آن دوران  600 میلیون نفر را تشکیل می دادند و زیر پرچم حزب کمونیست بسیج شده بودند تا جامعۀ چینی را بر پایه های اقتصادی و فرهنگی کاملاً نوینی بنیانگذاری کنند. فکر می کنم چنین قابلیتی امروز نیز برای چین معاصر که در حال توسعۀ پتانسیل های عظیم خود می باشد برای پایداری در مقابل طرحهای نوین تسلط امپراتوری ایالات متحدۀ آمریکا ضروری ست. این پایداری در عین حال در مبارزۀ جامعۀ بشری برای آیندۀ جهان نقش تعیین کننده دارد : مبارزه برای جهانی بدون جنگ و در پیروزی صلح که به شکل اجتناب ناپذیری در پیوند تنگاتنگ با عدالت اجتماعی خواهد بود.

Manlio Dinucci

لینک متن اصلی :




ترجمۀ حمید محوی

هیچ نظری موجود نیست: