اين مقاله بر روي سايت دوستان لوموند ديپلماتيک منتشر شده است
روزي که جهان ديگرگون شد
هيروشيما، ۶ اوت ١٩٤۵ : نویسنده John HERSEY برگردان: منوچهر مرزبانیان
[تاريخ انتشار : ) ] چهار شنبه 6 اوت 2008، نوشته
در ساعت ٨ و١۵ دقيقه بامداد روز ۶ اوت ١٩٤۵ بمب افکن امريکائي ب- ٢٩ موسوم به «انولا- گي» که خلباني آنرا فرمانده پل تي بتز بر عهده داشت، نخستين بمب هسته اي تاريخ را بر شهر هيروشيماي ژاپن فرو ريخت. پايان جنگ جهانگير دوم و آغاز عصر هسته اي چنين بود. اين بمب به آني ١٠٠ هزار تن را کشت و گونه ها ئي از رنج بشري را که تا آن زمان ناشناخته بود به بار آورد. جان هرسي روزنامه نگار امريکائي در ميان اولين روزنامه نگاران بيگانه اي بود که به محل بمباران شتافت. شهادت او را که نخست در نشريه «نيويورکر» به چاپ رسيد چون نمونه برجسته گزارش جنگ به شمار آوره اند.
بامداد آن روز، هنوز به ساعت ۶ مانده هوا چنان روشن و دم کرده بود که از گرماي توان فرساي روزي خبر مي داد که بالا مي آمد. چند لحظه بعد آژير خطر طنين انداخت. زنگ آن که تنها دقيقه اي به درازا انجاميد هرچند نشانه حضور هواپيماهاي دشمن بود اما به واسطه کوتاهي آن تنها هشدار احتمال خطري ضعيف براي اهالي هيروشيما بود. زيرا هر روز در همان ساعت هنگامي که هواپيماي هواشناسي امريکا به شهر نزديک مي شد درست همان سوت خطر به صدا در مي آمد.
هيروشيما شکل يک پنکه را داشت. شهر بر روي شش جزيره بنا شده که هفت رودخانه آنها را از يکديگر جدا کرده بودند. اين رودها از مصب رود اوتا سرچشمه گرفته و به سوي بيرون جزيره ها شاخه مي گشودند. برزن هاي مسکوني و بازرگاني آن بر بيش از شش کيلومتر مربع در مرکز محدوده شهري گسترده بود. سه چهارم ساکنان در اين گستره مي زيستند. طرح هاي گوناگون تخليه، جمعيت شهر را بسيار کاسته بود. ناچار از ٣٨٠ هزار تن پيش از جنگ، ٢٤۵ هزار تن هنوز در آن جا به سر مي بردند. کارخانه ها و محله هاي مسکوني همانند حومه هاي عامه نشين در فراسوي محدوده شهري جاي گرفته بودند. فرودگاه و بار انداز و بندرگاه به سمت جنوب و مشرف به درياي دروني قرار داشتند که جزاير متعددي از اين جا و آنجايش سر برکشيده بود (١). پرده اي از کوهساران افق را در سه کناره ديگر دلتاي رود مي پوشاند.
صبح بار ديگر حالت آسوده و آرامي بخود گرفت. صداي هيچ طياره اي به گوش نمي رسيد. آنگاه ناگهان آسمان با جهش برق پيکاني درخشان، زردفام و چون صد هزارخورشيد تابان از هم دريد (به ضميمه نگاه کنيد). کسي به ياد ندارد که که هنگام ترکيدن بمب کوچکترين صدائي در هيروشيما شنيده باشد. اما ماهيگيري که در درياي دروني نزديک تسوزو بر زورق خود نشسته بود آذرخش را ديده و صداي انفجاري دهشت انگيز را شنيده بود. به نظر وي که در سي و دو کيلومتري هيروشيما بود، صداي انفجار، سخت گوش خراش تر از هنگامي بود که بمب افکن هاي ب- ٢٩ شهر ايواکوني را که فقط هشت کيلومتر دورتر از آن محل قرار داشت بمباران کرده بودند.
ابري از گرد و غبار شروع به بلند شدن بر فراز شهر کرد و آسمان را همچون شامگاه گونه اي تير و تار ساخت. سربازاني از يک سنگر بيرون آمدند که از سر و سينه و پشتشان خون روان بود. خاموش و گيج بودند. منظري از کابوس را مي ماند. چهرهايشان به کلي سوخته بود، کاسه چشم ها خالي بود و مايع چشمان ذوب شده بر گونه هايشان مي ريخت. بي ترديد در لحظه انفجار بايد به سوي آسمان نگريسته باشند. دهان آن ها جز زخم چيزي نبود، باد کرده و پوشيده از چرک ...
خانه ها در شراره هاي آتش مي سوخت. قطره هاي آب به بزرگي تيله اي شروع به باريدن گرفت. اين ها قطره هاي تشکيل شده از رطوبت درهم فشرده اي بود که از کلاهک غول آساي دود و گرد و خاک و پاره هاي بيرون جسته از شکافت هسته اي، که به همان زودي چندين و چند کيلومتر بر فراز هيروشيما برافراخته بود، فرو مي ريخت. قطره ها بسيار بزرگتر از آن بود که بتوان آنها را عادي پنداشت. کسي بناي فرياد کشيدن گذاشت، «امريکائي ها بر سر ما بنزين مي ريزند. مي خواهند ما را بسوزانند!» اما اين ها به يقين قطره هاي آب بود و هنگام فروافتادن آن ها، شايد به سبب مکندگي هوائي که شهر طعمه آتش مي طلبيد، بادي هر لحظه توفنده تر وزيدن گرفت. درختان درشت پيکر شکست و ديگراني که نازکتر بودند از ريشه کنده و به هوا پرتاب شدند، که هرچه از شهر بازمانده بود در گونه اي تندباد قيف وار جنون انگيز در آن در هم مي پيچيد: سفال بام و در و پنجره و لباس و فرش ...
از ٢٤۵ هزار ساکنان شهر، نزديک به ١٠٠ هزار تن يا در جا مرده يا در لحظه انفجار جراحت هاي مرگباري بر داشته بودند و صد هزار تن ديگرنيز زخمي شده بودند. دست کم ١٠ هزار تن از اين زخمي ها که هنوز مي توانستند گام بر دارند به سوي بيمارستان اصلي شهر به راه افتادند. اما اين بيمارستان در وضعيتي نبود که چنين هجومي را پذيرا باشد. از ١۵٠ پزشک هيروشيما ۶۵ تن در جا مرده و ديگران زخمي بودند. و ١۶۵٤ تن از ١٧٨٠ پرستار شهر يا مرده و يا چنان زخم برداشته بودند که ديگر کاري از آنها بر نمي آمد. بيماران افتان و خيزان از راه مي رسيدند و اين جا و آن جا هرجا که بود جاي مي گرفتند. بر کف تالار انتظار، دالان ها، آزمايشگاه ها، اتاق ها، پلکان، هشتي ورودي، زير درگاه درشکه رو و در بيرون، در خيابان هاي ويران شده تا آنجا که چشم کار مي کرد زخمي ها چندک زده يا دراز کشيده بودند... آنها که کمتر آسيب ديده بودند به ياري لت و پار شده ها مي شتافتند.
همه اعضاي خانواده ها با چهره هاي از ترکيب افتاده به يکديگر ياري مي رساندند. چند زخمي مي گريستند. بيشتر آنها استفراغ مي کردند. ابرو هاي برخي سوخته بود و از چهره و دست هاشان پوست آويزان بود. ديگران دست هايشان را از سوزش دردي که مي کشيدند به بالا دراز کرده بودند، انگار باري را بر کف دست هايشان رو به آسمان نگه مي داشتند. اگر دست يک زخمي را به دست مي گرفتي، پوست وي به قطعات بزرگ مانند دستکش از تن کنده مي شد...
بسياري يا عريان بودند يا پاره رختي بر تن هاشان مانده بود. سوختگي ها که نخست زرد رنگ مي نمود آنگاه سرخ مي شدند و ورم مي کردند و پوست از گوشت تن جدا مي شد. سپس به چرک مي نشست و بوي تهوع آوري از آنها بر مي خاست. بر روي برخي اندام هاي عريان جاي سوختگي، نقش لباس هاي ناپديد شده را کشيده بود. از آنجا که سفيدي، گرماي بمب را باز تافته و سياهي، آنرا به خود گرفته بود گل هاي کيمونو بر روي پوست برخي زنان نقش بسته بود. تقريبا همه زخمي ها مانند خوابگردها پيش مي آمدند، خاموش با سري برافراشته و نگاهي خالي.
نقش خطوط اندام انساني بر ديوارها
همه قربانياني که زخم سوختگي بر تن داشتند و از آثار ناشي از برخورد موج انفجار رنج مي بردند تابش هاي مرگبار را جذب کرده بودند. پرتوهاي راديواکتيو ياخته ها را ويران و هسته ها يشان را تباه کرده و غشاء آن ها را دريده بود. کساني که در جا نمرده و حتي زخمي برنداشته بودند خيلي زود به بستر بيماري افتادند. دچار تهوع و سردرد هاي شديد و اسهال شدند. تبدار بودند. نشانه هاي بيماري چندين روز به درازا مي کشيد. آنگاه در وهله دوم که ده تا پانزده روز پس از انفجار بمب آغاز شد موها شروع به ريزش کرد. سپس اسهال و تبي عارض شد که گاه تا ٤١ درجه هم مي رسيد.
بيست و پنج تا سي روز پس از انفجار نخستين اختلال ها در خون پديدار شد، لثه ها به خون ريزي افتادند، شمار گويچه هاي سفيد بطور انبوهي کاهش يافت و در همان حال مويرگ هاي پوست و مخاط ها پاره مي شد. کمبود گويچه هاي سفيد مقاومت بدن را در برابر هر گونه عفونتي کاسته بود؛ کوچکترين زخمي ماه ها به درازا مي کشيد تا بهبودي يابد؛ بيماران به عفونت هاي ماندگار گلو و دهان دچار شدند. در پايان وهله دوم اگر بيمار جاني سالم بدر برده بود، کم خوني ناشي از کاهش گويچه هاي سرخ آشکار مي شد. بسياري از بيماران در اين مرحله از عفونت حفره هاي ريوي جان باختند.
همه کساني که پس از انفجار به گونه اي از تحرک خود کاسته بودند کمتر دستخوش خطر ابتلا به بيماري بودند تا آنها که به جنب و جوش بسيار دست زده بودند. موهاي سفيد به ندرت ريختند. اما بر دستگاه توليد مثل اثري پايدار بر جا ماند. مردان عقيم شدند و زنان آبستن سقط جنين مي کردند و تمام زناني که در سنين بارداري بودند دريافتند که دوره قاعدگي ماهانه آنها متوقف شده است ...
نخستين دانشمندان ژاپني که چند هفته پس از انفجار سر رسيدند متوجه شدند که جهيدن درخشش بمب رنگ بتون را برده است. در برخي گوشه ها، علائمي بر جاي گذاشته بود که در واقع نقش سايه هاي اشيائي بود که برق انفجار بر آنها تابيده بود. براي نمونه کارشناسان سايه ثابت برج ساختمان اتاق بازرگاني که بر بام همان بنا نقش بسته بود را پيدا کردند. همچنين به خطوط اندام نقش شده انسان ها بر روي ديوار دست يافته بودند که به نگاتيو عکس ها ميمانست. در کانون انفجار، بر روي پلي که نزديک موزه علوم قراردارد، تصوير مردي با گاري اش بشکل سايه اي دقيق نقش انداخته بود که او را درست در لحظه اي نشان مي داد که پيش از انکه انفجار او و مرکبش را از هم فروپاشد تسمه را براي زدن اسبش بلند کرده بود ...
۱- يادداشت مترجم فرانسه متن. شهرهيروشيما در جنوب باختري هون شو بزرگترين جزيره مجمع الاجزاير ژاپن بر کناره درياي دروني که به اين جزيره و جزاير شيکوکوو و کيو شو محصور است واقع شده.
http://ir.mondediplo.com/article702.html
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر